پرتال امام خمینی(س): گفتگوی ۹۰/ عین‌الله خادمی: دکتر عین‌الله خادمی استاد تمام دانشگاه تربیت دبیر شهید رجایی تهران است. نویسنده بیش از ده‌ها مقاله علمی پژوهشی و شش کتاب چاپ شده است. دکتر خادمی در گفت‌وگویی درباره وضعیت فلسفه اسلامی و مشکلات حال حاضر جامعه و راه‌حل‌های پیشنهادی فلسفه اسلامی سخن گفت.

 چگونه می‌توان از دل فلسفه اسلامی پاسخی برای مشکلات جهان معاصر پیدا کرد؟

چون این سوال شما وابسته به فرض تلقی نسبت به فلسفه است، توضیح مقدماتی کوتاهی عرض می‌کنم. ما نسبت به فلسفه یا به صورت دقیق‌تر نسبت به نظام و مکتب فلسفی، سه نگاهِ حداقلی، وسطی (یا میانی) و حداکثری می‌توانیم داشته باشیم. من ابتدا این نگاه‌های سه‌گانه که درباره پاسخگویی به سوالات، تأثیر فراوان دارد را بیان می‌کنم.

فرمودید نگاه حداقلی؟

بله، منظور از نگاه حداقلی این است که ما تنها نگاه به آثار و مکتوبات فلسفی یک فیلسوف داشته باشیم و بخواهیم اظهارنظر درباره‌اش را بر مبنای آن، مطرح کنیم. از سوی دیگر در نگاه حداکثری می‌خواهیم از طریق فلسفه همه مسائل را حل کنیم و از علوم دیگر بی‌نیاز شویم. اما من به نگاه میانی یا حد وسط معتقدم و بر مبنای آن به این سوال و سوالات احتمالی شما پاسخ می‌دهم. در نگاه میانی یا حد وسطی وقتی که ما مکتب و نظام فلسفی را مطرح می‌کنیم، تنها نگاه به آثار و مکتوبات فلسفی نداریم بلکه به نظام فکری، مبانی و لوازم مکتب یا نظام فلسفی نگاه می‌کنیم؛ البته این سخن به معنای پذیرش همه فلسفه‌ها نیست. اگر مکتب حکمت متعالیه را به عنوان مکتب متأخر درنظر بگیریم، ملاصدرا در این زمان نبوده و در نگاه حدأقلی ما اگر به مکتوبات نگاه داشته باشیم، مسائل امروز، مسائل آن زمان نبوده پس قابل پاسخ نیست، اما اگر نگاه میانی که مورد قبول ما است را اخذ کنیم، تنها به مکتوبات فلسفیِ فیلسوف نگاه نمی‌کنیم، بلکه به نظام و حتی لوازم آن نظام هم فکر می‌کنیم و بر این اساس با هم سخن می‌گوییم.

یعنی همان ابتدا تلاش کردید محل نزاع را معین کنید؟

بله دقیقا، اندیشمندان سنتی ما می‌گویند قبل از پاسخ به مسئله، باید تحریر محل نزاع کنید. افرادی که در روش تحقیق کار می‌کنند، می‌گویند که ابتدا مسئله تحریر محل نزاع را مشخص کنید، چون فهم دقیق مسئله بسیار مهم است. بنابراین ما باید در ابتدا یک فهم دقیقی از مسائل روز داشته باشیم و بر اساس آن درصدد پاسخگویی باشیم. در فهم دقیق و پاسخ، صحبت از معاضدت و تعامل علوم و دین با فلسفه مطرح می‌شود. لذا ما باید ابتدا فهم دقیقی از مسائل و مشکلات داشته باشیم. به دلیل اینکه ممکن است مسائل و مشکلات یک کشور با کشور دیگر یا حتی مسائل و مشکلاتِ یک طیف، صنف یا گروهی از یک کشور با طیف، صنف و گروه کشور دیگر متفاوت باشد. ما نمی‌توانیم حل مشکلات را به صورت آرمانی در نظر بگیریم. باید به صورت میدانی وارد شویم و ببینیم که ناشی از فهم نادرست مسئله است یا نه؟ به هرحال مشکلی ایجاد شده است، باید مشکل را به مسئله تبدیل کرده و درصدد حل آن برآییم. قطعاً بخشی از پاسخ‌ها را توسط نظام و مکتب فلسفی می‌توانیم ارائه دهیم ولی همان‌طور که در حل مسئله نیاز به معاضدت علوم دیگر است، در پاسخ‌ها هم نیاز به معاضدت داریم. اینجاست که فرد به تنهایی قادر به پاسخ‌گویی نیست بلکه باید گروه‌ها، لجنه‌ها و انجمن‌های متعددی باشند تا هر کدام یک حیثیت از حیثیاتِ مشکل را ارزیابی کنند و بر اساس آن حیثیات گوناگون، پاسخ‌های مختلف دهند.

اینکه می‌گویند فیلسوف فرزند زمانه خویش است، یعنی چه؟

باور من نگاه حداقلی نیست چون بر اساس نگاه حداقلی نمی‌توانیم این سخن را بگوییم و اگر نگاه حداکثری داشته باشیم شاید درصدد توجیه وضعیت موجود برآییم و حتماً توجیه درست نیست چون ما باید نسبت به بخشی از وضع موجود همیشه معترض باشیم، یعنی نسبت به وضع موجود راضی نباشیم و بخواهیم تغییر دهیم و به وضع ایده‌آل برسیم؛ در این صورت در درجه اول باید مسائل و مشکلاتی که مواجه هستیم را حدس بزنیم چون ممکن است مسائل و مشکلات، حیثیات مختلف داشته باشد؛ اگر فیلسوف براساس نگاه حداقلی به متون فلسفی نگاه داشته باشد ممکن است آن رخداد مسئله‌ای حادث بوده اما در زمان گذشته نظیر آن نباشد.

کاش نمونه‌ای عینی مطرح می‌کردید؟

برای نمونه امروزه در مسائل اقتصادی، اجتماعی و سیاسی حتی مسائل فکری ممکن است در یک زمان واحد، مسئله یا مسائلی برای گروه یا گروه‌های خاصی از مردم در یک کشور وجود داشته باشد اما برای گروه یا گروه‌های دیگر وجود نداشته باشد. من در اثناء فرصت مطالعاتی در کانادا، دیدارهای مختلفی با اساتید و دانشجویان کشورهای مختلف داشتم. یکی از دیدارهای من با یک دانشجوی چینی بود که با خانواده ابتدا در کانادا ساکن شدند، به آمریکا رفتند و در نهایت به کشور کانادا برگشتند. تحصیلات این دانشجوی چینی در رشته آموزش زبان انگلیسی در مونترال بود. وی می‌گفت: بعد از دوره لیسانس برای کسب تجربه، مدتی را در چین به منطقه‌ای رفتم که چند سال مستعمره انگلیس بود، آنجا سرمایه‌داران بزرگی حضور داشتند. من در یک مدرسه ابتدایی حضور پیدا کردم که دانش‌آموزان آن سؤالات عجیبی مطرح می‌کردند به گونه‌ای که با این سؤالات در طول زندگی خود در چین، آمریکا یا کانادا مواجه نشده نبودم. برای دانش‌آموزان همة امکانات فراهم بود، لذا سوالات آن‌ها معطوف بود به اینکه آیا جهان هستی و زندگی انسان‌ها معنادار است یا نه؟ چرا باید زندگی کنیم؟ و سوالاتی از این قبیل. بنابراین رشته ارشد خود را به گونه‌ای انتخاب کردم تا در الهیات مسیحی بتوانم به این سوالات جدید پاسخ دهم.

دقیقا همان نکته‌ای که چند دقیقه پیش مطرح کردید.

بله، ما باید در نظر بگیریم، در شهری که زندگی می‌کنیم ممکن است برای گروه‌هایی از مردم، سؤال یا سؤالاتی به وجود بیاید که برای گروه‌های دیگر محلی از اعراب ندارد. به همین دلیل فیلسوف نمی‌تواند در را ببندد و جدای از جامعه، در محیط دانشگاهی یا حوزوی به تفکر بپردازد. فیلسوف مجبور است، بخشی از مشکلات را ببیند و برای فهم دقیق آن، خوب شنیدن لازم است و باید بتوانیم گوش شنوایی برای شنیدن مشکلات داشته باشیم تا راه حل ارائه دهیم. از سوی دیگر، مشکلات ممکن است در هر زمانی تغییر کند. اینجاست که تعبیر «فیلسوف فرزند زمانه خویش است» معنا پیدا می‌کند.

در فرهنگ اسلامی خودمان چرا فلسفه هنوز ذیل حکمت متعالیه تنفس می‌کند؟

سه نوع نگاه به فلسفه که گفتیم اینجا هم تأثیر دارد. به نظر من، اگر نگاه حداقلی داشته باشیم اساساً قابل دفاع نیست؛ اگر بر اساس متون و آثار فلسفی به حکمت متعالیه نگاه کنیم می‌توانیم به قسمت بسیار کوچکی از مسائل پاسخ دهیم. اما اگر نگاه میانی را با تکمله‌ای که می‌گویم داشته باشیم مشکل حل می‌شود؛ قبول داریم که گاهی مبانی یک مکتب یا نظام فلسفی یا لوازم آن با مکتب و نظام فلسفه دیگر ناهمخوان است. اگر فیلسوفی اعتقاد داشته باشد که غیر از این جهان مادی، جهان یا جهان‌هایی داریم، از سوی دیگر فیلسوف دیگری که به دیدگاه پوزیتیویستی معتقد باشد، ابزار معرفت‌شناسی را تنها حس و تجربه قرار دهد و عالم را منحصر به ماده بداند؛ قطعاً این دو فلسفه یا نظام‌های فلسفی با یکدیگر قابل همخوانی نیستند. لکن باید به حکمت متعالیه اینگونه نگاه کنیم که یکسری مبانی، مسائل و لوازمی دارد، ممکن است در مبانی نزاع نداشته باشیم ولی امکان دارد مسائل جدیدی مطرح شود. به عنوان نمونه به مرحوم علامه طباطبائی و ملاصدرا اگر نگاه می‌کنیم، در زمان ملاصدرا توجه به علوم زمانه این بود که به افلاک و طبیعیات قدیم توجه شود، ولی براساس علوم زمانه در زمان مرحوم علامه طباطبائی، افلاک یا هیئت بطلمیوسی زیر سوال رفته بود، لذا علامه سعی کرد تا شکل مسائل را به گونه‌ای مطرح کند که جدای از آن مسئله در نظر بگیرد.

یعنی مشکلی در پذیرش نظام ملاصدار و حکمت  متعالیه نیست؟

بله، فرض کنیم بر مبنای عقلانیت، اگر نظام جدیدهایی مطرح شود که پاسخ‌های بهتری را به سوالات داشته باشد، به نظر من مشکلی ندارد و ما می‌توانیم ضمن پذیرش مبانی، برخی از مبانی را اضافه کنیم، البته مبانی باید قابل قبول باشد و بتوانیم مسائل جدید را حل کنیم. به نظر من نفی هر نوع مکتب فلسفی در آینده، امر مطلوبی نیست ولی می‌گویم با تکمله‌هایی که به حکمت متعالیه اضافه کردیم، توانستیم مسائل موجود را حل کنیم. اگر روزی یک نظام فلسفی ایجاد شود که هم مبانی آن مورد قبول باشد و هم بتواند به مسائل جدیدتر پاسخ دهد، مشکلی ندارد ولی فعلاً ما به چنین نظامی نرسیده‌ایم. در غرب نوع نگاه به فلسفه مضاف در اواخر قرن بیستم و در قرن بیست و یکم بسیار پررنگ شده است. یعنی در کنار ضعف‌های اقتصادی و سیاسی که جامعه ما دارد، از جهت فلسفی هم ضعف داریم. بنابراین این نگاه که بگوییم صد در صد وضعیت موجود یا فلسفه ملاصدرا مطلوب است، درست نیست و به نظر من نگاه صد در صدی به هر دو غلط است. ما از وضع موجود فلسفی و جامعه باید ناراضی باشیم و درصدد تطبیق ایده‌آل‌ها با نگاه واقع‌گرایانه باشیم؛ در نگاه واقع‌گرایانه یعنی ما حرف‌های خود را در آسمان‌ها نزنیم، چون مشکلات زمینی است باید حرف‌ها برای حل مشکلات زمینی باشد. این وضعیت فعلاً در جامعه و حکمت متعالیه به صورت صد درصد نیست و باید در صدد تکمیل هر دو باشیم.

آیا مشکلات عقیدتی یا سؤالات جوانان امروز ما با حکمت متعالیه یا هر نحلة فلسفی دیگر قابل پاسخگویی است؟

بخشی از مشکلات افراد، مشکلات عقیدتی یا مبنایی است، به نظر من که طرفدار حکمت متعالیه هستم، بله می‌توانیم با حکمت متعالیه مشکلات را حل کنیم؛ لکن این سخن به معنای نفی تعاضد و عدم همکاری میان مکاتب فلسفی با یکدیگر و به معنای نفی تعاضد علوم تجربی با فلسفه و دین با فلسفه نیست. وقتی تعاضد می‌گوییم به این معناست که ما در کنار نگاه فلسفی باید ببینیم که علم، دین یا مکاتب فلسفی دیگر درباره این مسئله چه می‌گویند و چه پاسخ‌هایی داردند. مثبتاتی که هر کدام از این‌ها دارند، می‌تواند برای تکمیل، کامل‌تر شدن نگرش یا دیدن حیثیات دیگر استفاده شود؛ چون ممکن است در مشکلی که مطرح می‌کنیم حتی مشکلات عقیدتی، یک یا چند حیثیت را در نظر بگیریم، و از سوی دیگر چند حیثیت دیگر هم داشته باشد که برای حل آن حیثیات، از مثبتات دین، مکاتب فلسفی و علوم دیگر بهره‌مند شویم. لذا نگاه نفی مطلق نداریم اما نفی نسبی داریم. حرفی که ما می‌زنیم حرف آخر و اکمل نیست، چون ممکن است افراد دیگر حرف‌های بهتری بزنند که حرف ما را کامل‌تر کند. به این معنا قطعاً معتقدم که ما می‌توانیم از نگاه فلسفی بالاخص فلسفه اسلامی به حل برخی از مشکلات جدی مثل مشکلات عقیدتی و معناداری زندگی بپردازیم.

فلسفه اسلامی کدام دسته از مشکلات فکری جامعه امروز را برطرف می‌کند؟

ما اولاً می‌پذیریم که فلسفه ما رو به تکامل است؛ تکامل به این معنا که پاسخ ما نهایی و اکمل نیست و ممکن است پاسخ بهتر و کامل‌تری وجود داشته باشد. از طرف دیگر ما باید گوش شنوایی برای تبدیل مشکل به مسئله و حل مسئله داشته باشیم. به نظر من فلسفه می‌تواند در حل مشکلات اعتقادی و مسائلی که به معناداری مربوط است، کمک کند، چون امروزه بحث‌های معناداری زندگی، پوچی و آرامش بحث‌های بسیار مهمی هستند و آنگونه که در غرب این مسائل مطرح شده به جامعه ما سرایت نکرده است. البته این سخن به معنای نفی سایر مسائل و مشکلات نیست، چون بشر مسائل و مشکلات زیادی دارد که باید به همه آن‌ها توجه داشته باشیم و در حد توان به آنها پاسخ دهیم؛ اما مسائل اعتقادی و مباحث مربوط به معنای زندگی، پوچی و آرامش به نظر من جزء مسائل بسیار مهم است و به یک معنا می‌شود گفت از رئوس مسائل زندگی است که اگر به آن‌ها توجه نداشته باشیم و نتوانیم مسائل و مشکلات دیگر را حل کنیم، تازه به اول خط رسیده‌ایم. بنابراین مشکلات اقتصادی، سیاسی و... به جای خود مهم است و باید به آن‌ها توجه شود اما به نظر من مسائلی مثل معنای زندگی، پوچی، آرامش و مسائل اعتقادی و فکری در رأس هستند و به این مسائل می‌توانیم با نگاه فلسفی پاسخ دهیم؛ البته با نگاه میانی یا نگاه معتدلانه‌ای که نسبت به مکتب فلسفی داریم. منبع: حریم امام

 

. انتهای پیام /*